ماجرای اولین آتلیه
از اونجایی که هر وقت برنامه ای داشته باشم همه چی دست به دست هم میده تا خوب پیش نره دختر خوشکل ما هم که همیشه ظهرها می خوابید همین دیروز که میخواستم ببرمش آتلیه هر کارش کردم نخوابید و تا تونست شیطونی کرد فقط تو ماشین وقتی تو راه آتلیه بودیم یه کوچولو خوابید و بد قلق شد از بخت بد من موقع عکس گرفتنم خورد زمین و لج رفت - حالا فکر کنید حال منو تو اون وضعیت دلم میخواست بشینم یه دل سیر گریه کنم فقط تنها شانسی که آوردم این بود که خانم عکاس خیلی حوصله داشت و وقت میذاشت حالا همش دارم خدا خدا میکنم حداقل چند تاش خوب شده باشه تا بتونم چاپشون کنم ...
نویسنده :
مامانی
9:06